به گزارش روابط عمومی اداره کل کتابخانه های عمومی استان کرمانشاه، عصر شعر «جان فدا» گرامیداشت یاد و خاطر سردار دلها، اسوه بصیرت و مقاومت ملی شهید حاج قاسم سلیمانی با شعرخوانی کیومرث سلطان آبادی، منوچهر پروینی، مهدی شریفی شادفر، سعید امامی، محسن محبی، محنا امیری، بابک صبوری، اعظم السادات چراغی و حضور شاعران محفل ادبی بیستون و اهالی فرهنگ، روز چهارشنبه چهاردهم دیماه در سالن جلسات اداره کل کتابخانه های عمومی استان کرمانشاه برگزار شد.
در ادامه بخشی از آثار ارائه شده در این محفل شعر را با هم مرور میکنیم:
محسن محبی
(سلیمانی) بدنبال شهادت بود و معنای مسلمانی
که تا دشمن زهم پاشد، نبیند چشم گریانی
مرید رهبرش بود و مراد یک جهان عاشق
بیا بنگر تو ایران را چه شوری و چه پیمانی
بهشتی رفت و چمران رفت ویارانش همه باقی
گر افتد این علم باشد هزاران چون سلیمانی
گهی افغان گهی لبنان توپیدایی و پنهانی
توخورشیدی درخشانی، ستاره ماه تابانی
چه جانها شد فدای خاک راهت وقت بدرودت
نداری جان نثاران کم توایرانی تو کرمانی
شدی بازیچه ی صهیون ترامپ احمق و میمون
خوراکت گشته قتل وخون چه سودازاین پشیمانی
بُوَد آگه همه دنیا سخن هایت بُوَد بیجا
جهانخواری دراین صحرا همان ابلیس و شیطانی
نه پابندی به پیمانت نه عقلی در سروجانت
نه کس در فکر درمانت، تو بازنده به میدانی
کیومرث سلطان آبادی
جان فدا رفت که امنیت میهن نرود
چادر و روسری از روی سر زن نرود
دیده بودحجله ننگین نکاح زن شام
رفت تا دخترکِ پاک تو و من نرود
شرف ایزدیان برده ی بازار هوس
رفت ناموس وطن بردگی تن نرود
حرم زینب مولا به خطر بود و دوان
رفت قاسم که حرم سایه ی دشمن نرود
برحریم حرمش گشته علمدار سپاه
شب حرامی طرف آیه ی روشن نرود
نعره ی فتح خراسان به لب داعش و او
رفت بغدادی دون ،مشهد ایمَن نروَد
جان فدا گشت که یک روز خدا ناکرده
یک وجب خاک از ا ین ملک تهمتن نرود
معجر امروز اگر آلتِ آشوب و شرر
دختِ میهن جهت خدعه ی پیرهَن نرود
زن آزادِ وطن نیک بداند شهدا
سرشان رفت حجاب از سر برزن نرود
بی گمان ملت ارباب حسینیم و کسی
زیر ننگ بیعتِ دشمن کودن نرود
رهروِ راه سلیمانی و خواهان علی
جَهدِ تبیین بلد و پاکی دامن نرود
مهدی شریفی شادفر(آئینه)
در سپاهِ قدس سرلشگر خطابت می کنند
جمله سردارانِ ما سرورخطابت می کنند
در شجاعت اسوه ای اسطوره ای، در جنگ هم
بهترین فرمانده ی لشگر خطابت می کنند
در سپاهِ پاسدارن حلقه ای تشکیل شد
چون نگینِ سرخِ انگشتر خطابت می کنند
خط شکن هستی درین میدانِ جنگ و، دوستان
فاتحِ نام آورِ مَعبَر خطابت می کنند
سر فرود آورده ای درخدمتِ مولای خود
عده ای هم در وفا قنبر خطابت می کنند
ای همیشه در کنار رهبرت سیّد علی
دوستانت مالکِ اشتر خطابت می کنند
در تمامِ جنگ ها چون ذوالفقارِ رهبری
ذوالفقار فاتحِ خیبر خطابت می کنند
دوست و دشمن تو را پیروزِ میدان خوانده اند
دشمنان فرمانده ی برتر خطابت می کنند
در به در درجنگ دنبالِ شهادت بوده ای
شیرِ غُران، مردِ جنگاورخطابت می کنند
در عراق و شام با داعش قیامت کرده ای
دشمنان در جنگها محشر خطابت می کنند
شیعیانِ شام را مثلِ برادر خوانده ای
شیعیانِ شام، همسنگر خطابت می کنند
مردمِ ایران تو را سردارِ دلها خوانده اند
شامیان هم قائدالعسکرخطابت می کنند
قهرمانِ داستانِ قهرمانان می شوی
رستم و آرش، یَلی دیگر خطابت می کنند
درپناهِ حضرتِ مولا قوی باش و عزیز
بی پناهان در یمن یاورخطابت می کنند
ای شهیدِ زنده ی تاریخ نامت زنده باد
همقطاران شیرِنام آور خطابت می کنند
یک نفس مانده فقط تا دولتِ صبحِ ظهور
عدّه ای فرمانده ی آخر خطابت می کنند
دلنوشتهای از نرگس صبوری در وصف حاج قاسم سلیمانی
سلام سردار دلها، سلام فرمانده. حاج قاسم عزیز میدانی امسال سه سال از نبودنت میگذرد اما همچنان بی تاب نبودنت هستم. راستی گفته بودی که دیگر طاقت دیدن بی تابی فرزندان شهدا را نداری اما نبودنت بی تاب ترشان کرد. آخر میدانی سردار عزیز تو پدر مهربان فرزندان شهدا بودی. حاج قاسم عزیز این روزها عجیب نیازمند نگاهت شدهایم. میدانی که نگاه تو چشمهای خدا را منعکس میکرد و دستانت که بوی خدا میداد، بذر محبت و مهربانی را در دل نیازمندان میکاشت.
این روزها سخت به شما نیاز داریم. دلمان خیلی برایت تنگ شده. با دلهای ما چه کردی که هنوز هم این داغ سرد نشده و ما با دیدن عکست بغض میکنیم. این روزها حال بدی داریم، تلخیهایی که مدام میشنویم، رفتن هایی که زیر پوستینی از وحشت و احتیاط راه خودشان را میروند و درد هایی که احتیاج به همدردی دارند و اشکهایی که از فراغ نبودنت در تنهایی میبارند و بند نمیآیند و بغضهایی که چنان بر خلوت آدم سنگینی میکنند که خیال سبک شدن ندارند؛ زیرا تو از تبار اربابت حسین بودی و حسینوارانه به شهادت رسیدی و پیکر پاکت همچون اربابت، حسین اربن اربا شد و دستان مبارکت همچون سرورت عباس از تن جدا شد.
آخر به کدامین قانون نانوشته بشریت تو را به شهادت رساندند؛ چگونه بنویسم برایت حاج قاسم عزیزکه تو سالها دردها و زخمهایی را که از هر گوشه برتن هر نیازمندی مینشیند درمان کردی. چگونه بنویسم برایت که تو چکیدهی تمام حماسههایی. چگونه بنویسم برایت که تو ایستادی و جنگیدی تا آب خوش از گلویمان پایین برود. چگونه بنویسم؟ کدام را بنویسم که زبان قاصر است و کلام درمانده. چگونه بنویسم برایت سردار عزیز آنجا که درد ما تسکین مییابد و زخمها التیام اما جای خالی تو برای همیشه در بالاترین نقطه خاطراتمان باقی خواهد ماند و هرگز فراموشت نخواهیم کرد سردار خوبیها. حاج قاسم عزیز در بستری آرام بخواب و بدان که راهت ادامه دارد.
ارسال نظر